دنبال یک نخ سیگار

دنبال یک نخ سیگار

صبح از خواب بیدار شدی؛ دنبال پاکت سیگار گشتی؛ یک نخ مانده را آتش زدی فنجان

قهوه خورده را تا آخر دید زدی؛ وقتی برگشته بود فال آخر شبی را می خواستی برای
...
خودت بگیری؛ هنوز دقت چشم هایت از خواب پشت پلک ها بیشتر نشده بود که هوس

یک نخ دیگر سیگار به سرت زد؛ حتا یک نخ نبود. نیست. تا لباس پوشیده و خیابان

منتهی به کوچه را طی کردن حوصله می خواست آن هم نبود.

بی حوصله به فنجان قهوم نگاه کردی؛ شمایل یک نخ سیگار داخل فنجان؛ انگشت اشاره

ات را به قهوه خشک کشیدی؛ شمایل همان یک نخ سیگار مانده ته فنجان را کشیدی

روی زبان. مکیدی. طعم نیکوتین با قهوه زیاد را حس کردی. فنجان را کنار پاکت خالی

سیگار سرجایش گذاشتی.

حالا صبح ها از خواب بیدار می شوی بی هیچ نخ سیگاری؛ منتظر یک شمایل از سیگار

ته یک فنجان تا انگشت اشاره بکشی به آن.

اما؛ بکس بکس سیگار روی هم تلنبار می شود و تو هوس هیچ سیگاری به سرت نمی

زند


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ تاريخ شنبه 14 آبان 1390برچسب:,ساعت 16:32 نويسنده بهار |